چون شب یکصد و بیست و پنجم برآمد
https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/01/125-Shabe-YeksadoBistoPanjom.mp3 شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! آن جوان با تاجالملوک گفت: پس از آن به باغ درآمده همی رفتم تا به آن مکان برسیدم. دیدم که دختر دلیلۀ محتاله نشسته و سر به زانو زده و گونه اش زرد گشته و چشمانش از غایت گریستن دردناک شده و چون مرا دید گفت … ادامۀ قصه …