چون شب دویست و نوزدهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/06/219-Shabe-DevistoNoozdahom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! حیات‌النفوس به شوهر خود قمرالزمان بدان‌سان گفت که ملکه بدور گفته بود و گفت: مرا نیز با ملک امجد

چون شب دویست و هجدهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/06/218-Shabe-DevistoHejdahom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! حیات‌النفوس مکتوب به خادم داده فرمود که به ملک‌امجدش برساند. خادم روان شد ولی نمی‌دانست که در غیب از

چون شب دویست و هفدهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/06/217-Shabe-DevistoHefdahom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک به نخجیر رفت و پسران خود را فرمود که به عادت معهود هر یکی روزی حکمرانی کند… ادامۀ

چون شب دویست و شانزدهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/06/216-Shabe-DevistoShanzdahom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! قمرالزمان و ملکه بدور به کابین کردن حیات‌النفوس متفق و یکدله گشتند و قمرالزمان سخنی را که ملکه بدور

چون شب دویست و پانزدهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/06/215-Shabe-DevistoPanzdahom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملکه بدور چون نگین بدید بشناخت و از غایت شادی بیخود گشت. چون به خود آمد با خود گفت…

چون شب دویست و چهاردهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/06/214-Shabe-DevistoChahardahom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! قمرالزمان چون از کشتی نومید شد با حزن و اندوه به باغ بازگشته، باغ را اجاره کرد و دو

چون شب دویست و سیزدهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/06/213-Shabe-DevistoSizdahom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! قمرالزمان چون طبق برداشت دری پدید شد، به درون رفته، سردابۀ کهنی یافت که از عهد ثمود و عاد

چون شب دویست و دوازدهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/06/212-Shabe-DevistoDavazdahom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! قمرالزمان به دوری محبوبۀ خود بگریست. پس از آن قمرالزمان دید که آن دو پرندۀ بزرگ گودالی بکندند و

چون شب دویست و یازدهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/06/211-Shabe-DevistoYazdahom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک‌شهرمان را دل از آتش حسرت همی سوخت. با لشکر خود به سوی شهر بازگشت و هلاک قمرالزمان را

چون شب دویست و دهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/06/210-Shabe-DevistoDahom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون سیده بدور حیات‌النفوس را از قضیۀ خود آگاه کرد و پوشیدن راز از او بخواست … ادامۀ قصه