شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! ابوالحسن کنیز را به در خانه گذاشته خود به درون رفت. چون علیبنبکار او را بدید فرحناک شد. ابوالحسن گفت که: شمسالنهار کنیز خود را فرستاده و رقعه نوشته است و در آن رقعه تو را سلام رسانده از نیامدن خود عذر خواسته و کنیزک بیرون در ایستاده. اگر به آمدنش جواز دهی بیارمش…
ادامۀ قصه را گوش کنید.