ماهنامۀ پوپک

پذیرایی

 

من نمی‌دانم چرا وقتی پدر دعای ندبه می‌خواند چشمانش بارانی می‌شود. شاید تو بدانی! یک روز وقتی پدر دعای ندبه خواند به یک جمله که رسید خیلی اشک ریخت. من از پدر معذرت می‌خواهم؛ همین‌طور از شما. شاید این رازی بود بین پدر و شما. من منظور بدی نداشتم. آن روز وقتی دعای پدر تمام شد سراغ کتاب دعای پدر رفتم و جمله‌هایی را که پدر خوانده بود، خواندم.

در این پادکست، داستانی از مرتضی دانشمند می‌شنوید که در شمارۀ ۳۱۹ (بهمن ۹۹) ماهنامۀ پوپک به چاپ رسید.

گوینده و سازندۀ این پادکست، المیرا شاهان است.

تصویرگر: نیلوفر روستا.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved