شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! ملک شهرمان با وزیر و عزیز گفت: آنچه شنیدید با ملک بازگویید که دختر من شوی گرفتن دوست نمیدارد. پس وزیر و همراهانش نارسیده بازگشتند و پیوسته مسافر بودند تا نزد ملک رسیدند و ماجرا بازگفتند. در حال ملک، امیران سپاه را فرمود که لشکر برای جنگ باخبر کنند…
ادامۀ قصه را گوش کنید.