شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! عزیز گفت که: عجوزی به در آمد؛ به دستی شمعی روشن و به دست دیگر رقعهای پیچیده داشت و همی گریست.
چون مرا دید گفت: ای فرزند! خط خواندن میتوانی یا نه؟ گفتم: میتوانم. پس رقعه به من داد و گفت: این را بخوان…
ادامۀ قصه را گوش کنید.