عاشقانه‌ای از نیلوفر بختیاری

فکر می‌کردم بیاید، چای دم کردم نیامد…

فکر می‌کردم بیاید، چای دم کردم نیامد
پیش این قوری دمم را بازدم کردم، نیامد
از دهان افتاد چایم، بس که روی شعله جوشید
زیر کتری‌ را شتابان باز کم کردم، نیامد
چشم بد دور است، می‌آید، به شوقش خانه‌ام را
باز با اسپند غرق دود و دم کردم، نیامد
تا قدم‌هایش ترنج قالی‌ام را جان ببخشد
آرزوی همنشینی خوش‌قدم کردم، نیامد
پنجره‌ها را نشان دادم به هر دیوار حاشا
خشت خشت خانه را هم متهم کردم، نیامد
مهلت دیدار اندک بود و من با شوق بسیار
عمر خود را وقف در این یک دو دم کردم نیامد

2 دیدگاه دربارهٔ «فکر می‌کردم بیاید، چای دم کردم نیامد…»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved