تو سرگرم بهاری! من دل آشوبِ زمستانم
چه سودم شانه؟ وقتی اول و آخر پریشانم؟
همان بهتر که مُشت از گوهر دنیا تهی باشد
چه بسیار و چه کم… هر قدر بردارم پشیمانم!
اجل شد همدم شبهای تنهاییم و فهمیدم
«تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم»
شبیه ارگِ بعد از پنجم دی، دلخوشِ اینم
که دیگر بعد از این چیزی نخواهد کرد ویرانم!
زمان یعنی همین خطها که میافتد به پیشانی
همین خطها که افتادهست بر دیوار زندانم
ندانستن گناهش چیست؟ بعد از تو که من بودی
کسی اسم مرا پرسید… میگویم نمیدانم!
2 دیدگاه دربارهٔ «تو سرگرم بهاری! من دل آشوبِ زمستانم…»
قبلا شعرهایی که از حسین زحمتکش خونده بودمو دوست نداشتم ولی این یکی واقعا قشنگ بود.
البته اونقدرا هم عاشقانه نبود!
ممنون از حضورتون.