دلتنگی برای روستا

می‌خواهم به خودم بازگردم

علی رضائیان: سالیان گذشته در انتخاب بین زندگی شهری و زندگی روستایی، این شهرها بودند که برای زندگی به روستاها ترجیح داده می شدند. چرا که امکانات روستاها قابل مقایسه با شهرها نبود و همین، خود یکی از مهمترین دلایل برای مهاجرت روستاییانی بود که محیط روستا را مناسب آینده شان نمی دیدند و فضای شهری می توانست به اهداف و برنامه هایشان جامه عمل بپوشاند. اهداف و برنامه هایی که همه در جهت رفاه بیشتر زندگی شان قرار می گرفت و با امکانات شهرها همخوانی داشت.
آن هایی که از روستاها به شهرها مهاجرت کردند، هر کدام درگیر کار و زندگی شهری شدند و برخی حتی به مرور، سبک زندگی با صفای روستایی را فراموش کردند. تاثیر گرفتاری های زندگی شهری بر روح افراد، سبب شد تا هرچند سال یک بار سری به روستا و آشنایان و دوستان شان بزنند که بخشی از خاطرات گذشته شان را در دل داشتند. دیدارهای کوتاه و دو سه روزه ای که در تعطیلات سال نو، تعطیلات تابستان یا روزهای آخر هفته پدید می آمد و آن هم در شرایطی که این افراد حتی در همان دیدارهای کوتاه چند روزه نیز، همواره با مشغله های فکری و ذهنی درباره ی مسائل کاری شان در شهر، دست به گریبان بودند و حواسشان به بازگشتن به شهر و رفع و رجوع امورشان بود. این روزها اما، بسیاری از جوانانِ مهاجرِ سالیان پیش، که شهر، موی سرشان را سپید کرده است، در فکر بازگشت به روستاها و همان زندگی بی آلایش و پر از صفا و صمیمیت در زادگاهشان هستند. حرف مشترک شان، خستگی از محیط شهر و دلتنگی برای زندگی در روستاها است. همین افراد در میانسالی بیشتر به روستاهایشان که کوله باری از خاطرات خوش و روزهای جوانی هستند، باز می گردند و با این مهاجرت از فضای خسته شهر دل می کنند و کمتر به آنچه که مربوط به شهر می شود می اندیشند و ادامه ی زندگی در روستا را به زندگی کسالت بار شهری ترجیح می دهند. در سال های اخیر، جاده های سرتاسر کشور گویای این ماجراست. جاده ها در کوتاه ترین روزهای تعطیل، انباشته از مسافر می شوند و هر بار نسبت به نوبت قبل شلوغ تر؛ تا جایی که ترافیک شهری ذره ذره به جاده ها انتقال می یابند و مسیرهای کوتاه چند ساعته به مسیرهای طولانی یک روز و چند ساعته تبدیل می شوند. شهرنشینان به دنبال فرصتی هستند تا برای یک روز هم که شده از ترافیک و هوای آلوده شهری دور باشند. حتی اقامت در حاشیه شهرها، آن جایی که درخت و سبزه و رود آب در جریان باشد، برایشان کافی است. در همین اقامتگاه های حاشیه ی شهر می توان خانواده هایی را دید که آمده اند تا چند ساعتی را در کنار هم باشند؛ خانواده هایی که در طول هفته هرکدام شان درگیری های خاص خودشان را دارند و روز تعطیل آخر هفته را فرصتی می دانند برای در کنار هم بودن. اهالی روستا اما هر روز و هر لحظه به جای تحمل صداهای سرسام آور شهری، گوش هاشان به شنیدن صدای آب و باد و پرندگان مشغول است و شب ها از این نعمت برخوردارند که ستاره های زیادی را در آسمان پاکیزه روستا ببینند.
واقعیت این است که اگر نگوییم صمیمیت و صفا در شهرها از بین رفته، اما روز به روز کمرنگ تر و کمرنگ تر شده است و انگار که دارد به قصه ای تلخ تبدیل می شود. این نکته غیر قابل انکار وجود دارد که شهرها در قیاس با روستاها از امکانات بیشتری برخوردار هستند؛ اما همین امکانات که نتیجه اش در ظاهر، رفاه بیشتر است گاهی اوقات به طور غیر مستقیم زمینه ساز مشکلات زیادی است؛ انزوای بیش از حد کودکان شهری در قیاس با شادابی و سرزندگی کودکان روستا، زندگی کردن برای دیگران به جای زندگی کردن برای خود، دعواهای هر روزه در خیابان ها بر سر کوچکترین و پیش پا افتاده ترین مسائل، نداشتن منطق در برخورد با یکدیگر، سر جنگ داشتن و نگاه طلبکارانه به همدیگر با این دید که همه دارند حق مان را پایمال می کنند، افزایش بیماری های اعصاب و روان و میل به خودکشی، سرد شدن روابط درون خانواده ها و از همه مهم تر از بین رفتن اخلاق در کار و زندگی، پیامدهای منفی زندگی شهری است. این روزها حتی آن هایی که در شهرها متولد و بزرگ شده اند، بدشان نمی آید که خانه ای هرچند کوچک در یک روستا داشته باشند تا در روزهای خستگی بتوانند به آن جا پناه بیاورند.
اگرچه در سالیان گذشته از سوی سازمان ها و نهادهای بسیاری توجه بیشتری به روستاها شده و تلاش بر این بوده تا روستاها از امکانات بیشتری برخوردار شوند، اما هنوز امکانات و رفاه زندگی در شهرها از روستاها بیشتر است و در مقایسه بین شهر و روستا با در نظر گرفتن سطح رفاه زندگی، این شهرها هستند که به روستاها ترجیح داده می شوند. اما اگر کمی فکر کنیم بین زندگی همراه با آرامش و صفا و صمیمیت در روستا و زندگی خشک همراه با خستگی روحی در شهر، این بار زندگی روستایی را ترجیح می دهیم. بسیاری از روستاها اگرچه دانشگاه ندارند اما زندگی در آن ها چیزی به ساکنانش می آموزد که در کمتر دانشگاهی می توان آموخت: محبت و یکدلی.
مردی که در هجده سالگی روستا را ترک کرد و به شهر رفت، حالا در آستانه ی شصت سالگی تصمیم گرفته است که به روستایشان بازگردد و روزهای سالخوردگی اش را در زادگاهش ادامه دهد؛ حالا که به قول خودش بچه هایش سر و سامان گرفته اند و هر کدام رفته اند دنبال کار و زندگی خودشان. مرد در جواب اینکه چرا تصمیم به برگشتن گرفته است، می گوید: دلتنگ روستا هستم. دلتنگ اینکه صبح ها با صدای خروس از خواب بیدار شوم، شبیه به پدر و مادرم زندگی کنم، در دشت قدم بزنم، به صدای بادها گوش دهم و شب ها، آسمان پر ستاره را تماشا کنم.

این مطلب، در تابستان ۱۳۹۳، به سفارش موسسۀ مطبوعه به رشتۀ تحریر درآمده است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved