ماندانا بخشی: «نوههایم قبلا خیلی بیشتر به من سر میزدند. آخر هفتهها میآمدند خانۀ ما و دور هم جمع میشدیم. الان اما کمتر میآیند. دخترها و پسرهایم همیشه سر میزنند اما بیشتر وقتها جای بچهها خالی است. هر وقت هم که بیایند، انگار به زور آمدهاند. دائما سرشان گرم گوشیهایشان است. دیگر حوصلۀ ما را ندارند.»
اینها درددلهای زهرا خانم، مادربزرگ 75 سالهای است که چهارده نوه دارد. او معتقد است که در گذشته، فرزندان و خانوادهها ارزش بیشتری برای رفتوآمد با اقوام و سر زدن به بزرگترهای فامیل قائل بودند اما این روزها دیگر بهای چندانی به این کار نمیدهند. به نظر میرسد که او دل پری از این موضوع دارد. مریم – دختر بزرگ زهرا خانم که خود مادر دو فرزند است – در تایید حرفهای او میگوید: «وقتی بچههایم را با دوران کودکی و نوجوانی خودم مقایسه میکنم، متوجه میشوم که علاقۀ کمتری به رفتوآمدهای خانوادگی دارند. اگر چه من و همسرم دائما به مادرم سر میزنیم و سعی میکنیم او را تنها نگذاریم، اما بچهها تنها گاهی ما را همراهی میکنند.» در مقابل مرضیه – دختر کوچکتر زهرا خانم که او نیز مادر دختری نوجوان است- اینطور میگوید: «کاری نمیشود کرد. بچههای این دوره و زمانه با ما فرق دارند و این اقتضای شرایط و دورۀ زندگیشان است. من فکر میکنم آنها نمیتوانند خودشان را با خواستههای ما وفق دهند و این ما هستیم که باید زمینه را برای همراهی آنها فراهم کنیم.» او به عنوان مثال از فراهم کردن اینترنت و وایفای توسط مادر همسرش برای نوههایش میگوید و اینطور ادامه میدهد: «دختر من دقیقا به همین دلیل علاقۀ بیشتری به رفتن به خانۀ مادربزرگ دیگرش نشان میدهد. اما برای هر بار آمدن به خانۀ مادر من بهانه میآورد و میگوید حوصلهاش سر میرود.» مرضیه فکر میکند اگر مادر او هم به اندازۀ مادر همسرش به خواستههای نوههایش اهمیت میداد، او نیز میتوانست آنها را بیشتر در کنار خود داشته باشد. مریم اما با خواهرش موافق نیست: «من فکر میکنم بچهها باید به خاطر خود مادربزرگشان به خانۀ او بیایند و ضرورت این کار را واقعا بفهمند. اگر به خاطر چیزهای دیگر بیایند که فایدهای ندارد.»
مریم و مرضیه هر دو از علاقۀ قلبی فرزندانشان به مادربزرگ میگویند و با حرارت بیان میکنند که سال قبل وقتی بیماری کوچکی برای او اتفاق افتاد، تا چه حد موجب نگرانی و ناراحتی نوهها شد. آنها اما نمیدانند چرا با وجود این علاقۀ قلبی، نوهها ضرورتی برای دیدار پیوستۀ مادربزرگشان حس نمیکنند و ترجیح میدهند ساعتها با خودشان و گوشیهایشان باشند.
***
این روزها اگر سری به مهمانیهای خانوادگی خودمان هم بزنیم، میفهمیم که فرق چندانی با آنچه درخانوادۀ زهرا خانم میگذرد، ندارد. مهمانیهای خانوادگی، دیگر مثل گذشتهها شلوغ نیستند و حتی پیش میآید که گرد آمدن تمام اعضای یک خانواده در کنار هم، تنها سالی یک بار و هنگام مناسبتهای خاص صورت بگیرد. اگر چه قدری از دلایل این موضوع را میتوان به مشغلههای افراد مربوط دانست، اما مشغله و گرفتاری چیزی است که همواره وجود داشته و نمیتوان گفت که افراد یک نسل قبل مشغلۀ کمتری نسبت به امروزیها داشتهاند. به نظر میرسد آنچه که بیش از همه باعث وقوع چنین اتفاقی شده، نه تغییر در میزان مشغلۀ افراد، بلکه ایجاد تغییر کلی در سبک زندگی افراد و نوع ارتباطات آنها در سالهای اخیر است.
امیر 26 ساله در این باره میگوید: «وقتی شبکههای اجتماعی تازه پا گرفته بودند، تاثیر عجیبی روی زندگی ما گذاشتند؛ میشد عکسها و فعالیتهای روزانۀ دوستان و آشنایان را ببینیم و حتی اگر کنار ما نبودند، از تمام کارهایشان باخبر شویم. مثل این بود که همیشه کنار هم باشیم. بعد از آن هم برنامههای ارتباطی موبایل، این ارتباط را حتی خیلی راحتتر کردند. خود من الان تقریبا هر روز با دوستانم در ارتباطم. حتی اگر مدتی طولانی در دنیای واقعی همدیگر را نبینیم و دیدارهایمان به تاخیر بیفتد، اما خیالمان راحت است که همیشه از هم باخبریم.» حرفهای امیر نه فقط در مورد روابط دوستانه، بلکه در مورد روابط خانوادگی نیز صدق میکند. این روزها با ایجاد انواع گروههای تلگرامی که در آنها افراد مختلف یک خانواده میتوانند هر روزه با هم در ارتباط مجازی باشند، اگرچه به نوعی روابط میان افراد یک خانواده را تسهیل کرده، اما در واقع با تحول در نوع این روابط (از حقیقی به مجازی) این احساس کاذب در افراد به وجود آمده که واقعا یکدیگر را میبینند و بنابراین ضرورت دیدار پیوسته در دنیای واقعی برای آنها کمرنگتر شده است.
همانطور که گفته شد، با تغییر در سبک زندگی افراد نوع روابط آنها نیز دچار تحول شد و همانطور که میبینیم از نتایج این تحول، کاهش اهمیت صلۀ رحم و دیدار و رفت و آمد میان افراد بوده است. سمانه 44 ساله که خودش عضو یکی از این گروههای خانوادگی تلگرام است، در این باره میگوید: «من و دو فرزندم به همراه خواهرانم و فرزندان آنها یک گروه خانوادگی تشکیل دادهایم و از طریق آن هر روز با هم در ارتباطیم. موردی که برای من خیلی جالب است، این است که فرزندانم علاقۀ زیادی به ارتباط با خالهها و دخترخالهها و پسرخالههایشان در این گروه نشان میدهند؛ آنها هر روز مطالب زیادی را با هم به اشتراک میگذارند و دربارۀ آنها حرف میزنند، اما امان از آن که یک روز از آنها بخواهم با هم به یکی از همین اقوام سری بزنیم. هزار بهانه دارند و حتی اگر بیایند، انگار در دنیای واقعی حرف زیادی برای گفتن با هم ندارند.» او در ادامه میگوید که خودش برای روابط خانوادگی اهمیت قائل است و تا جایی که بتواند صلۀ رحم را به جا میآورد، اما از سویی این از هم گسستگی را هم اجتنابناپذیر میداند: «تا جایی که بشود رفت و آمدها را حفظ میکنم، اما چنین چیزی همیشه ممکن نیست و در هنگامی که بین این رفت و آمدها وقفه میافتد، وجود چنین گروههای مجازی تا حدی به من آرامش میدهد و باعث میشود که احساس خیلی بدی نداشته باشم.»
عباس، همسر سمانه، که در میان صحبتهای او خاطرهای به یادش آمده، به یک سال قبل و حضورشان در جشن عروسی یکی از اقوام اشاره میکند. او میگوید: «من خودم وقتی بچه بودم، برای شرکت در مراسمی مثل عروسی واقعا شوق و ذوق داشتم. اما باورتان نمیشود! پارسال پسر کوچکم را به زور راضی کردیم تا با ما به عروسی یکی از اقوام بیاید. او اصرار داشت که خودتان بروید و من در خانه میمانم. بعد هم که با هزار زور و حتی دعوا او را با خودمان بردیم، در تمام مدت جشن، سرش توی تبلتش بود و مشغول یک بازی آنلاین!» سمانه با توجه به تجربهای که داشتهاند، میگوید که اگر دفعۀ بعد، مراسم دیگری در کار باشد، دیگر پسرش را مجبور به آمدن نمیکند و تصمیم را بر عهدۀ خودش میگذارد. عباس اما با او مخالف است. او معتقد است که بچهها باید در چنین مجالسی و همچنین در سایر رفت و آمدهای خانوادگی، در کنار والدینشان حضور داشته باشند و نمیتوان تصمیمگیری دربارۀ این موضوعات را به طور کامل به خودشان واگذار کرد.
به نظر میرسد که این روزها تجربهای مشابه تجربۀ سمانه و عباس، موضوع چندان غریبی نباشد. اگر در روزگاری برای عباس، شرکت در یک جشن عروسی، خوشحال کننده بوده و حکم تجربهای جدید و متفاوت داشت، امروزه فرزند او دیگر چنین تجربهای را جدید و شادیآور نمیداند. شاید دلیلش این باشد که هر چند مختصات جغرافیایی اطراف او در دنیای واقعی، فرق چندانی با کودکی پدرش نکرده، اما او بر خلاف پدرش، حالا از طریق یک تبلت به صورت مجازی به تمام دنیا سر میزند. او میتواند از طریق یک بازی اندرویدی، برای خودش قلمرو و زندگی جدیدی دست و پا کند! و البته آن زندگی برایش جذابتر به نظر میرسد. بنابراین شرکت در یک جشن عروسی برایش تجربهای نو محسوب نشده و حتی میتواند خستهکننده باشد.
در میان کسانی که برای تهیۀ این گزارش با آنها صحبت کردم و نظراتشان را جویا شدم، آرزو یکی از معدود افرادی است که به خوبی به تهدیدهایی که دنیای مجازی (در صورت عدم استفادۀ صحیح از ابزارهای آن) میتواند برای روابط واقعی افراد ایجاد کند، واقف است. او که مادر یک کودک است، میگوید که سعی کرده عملکرد خودش را در این زمینه اصلاح کند: «در دورهای تا حد زیادی به حضور در گروههای مختلف خانوادگی و دوستانه در فضای مجازی، اعتیاد پیدا کرده بودم و حتی گاهی ساعتها وقتم را به چک کردن این گروهها و فعالیت در آنها میگذراندم. بعد از به دنیا آمدن فرزندم، اگر چه کمتر فرصت این کار را داشتم، اما به دلیل آن که امکان حضور در جمعهای مختلف آشنایان برایم کمتر شده بود، سعی میکردم آن کمبود را از این طریق جبران کنم. اما کمکم متوجه شدم که هیچ دیدار مجازی نمیتواند جای ارتباطات دنیای واقعی را بگیرد و سعی در اصلاح عاداتم کردم.»
او میگوید ابتدا به فکر افتاده تا هر برنامۀ ارتباطی را پاک کند و حتی برای مدتی گوشیاش را از خودش دور کرده است، اما خیلی زود فهمیده که این چارۀ اصلی کار نیست و به نوعی تنها پاک کردن صورت مسئله است: «فکر میکنم چاره این است که نوع استفادۀ صحیح از این ابزارها را یاد بگیریم. قرار نیست که چون چنین برنامههایی وجود دارند، بیستوچهار ساعته آنلاین باشیم و هر عکس و مطلبی را به اشتراک بگذاریم. این برنامهها برای جایگزین شدن ارتباطات دنیای واقعی نیامدهاند و همچنین، نباید هیچ یک از فعالیتهای دیگر افراد را دچار اختلال کنند. این برنامهها تنها برای تسهیل ارتباطات ضروری و آنی ما هستند، نه بهانهای برای به وقفه انداختن دیدارهایمان.» آرزو در پاسخ به این پرسش که “اگر روزی فرزندش بزرگتر شود و مانند بسیاری از فرزندان این دوره، بودن با گوشیاش را به بودن در جمع اقوام ترجیح دهد، چه میکند؟” میگوید: «اول باید بدانیم که چرا فرزندان ما اینطوری شدهاند. شاید مشکل از خود ماست که مفهوم واقعی صلۀ رحم و ضرورتش را (به شکل عینی و از طریق اعمال خودمان) به آنها یاد ندادهایم. اگر منِ مادر به فرزندم برای شرکت در مهمانیها اصرار کنم اما بلافاصله پس از خروج از مهمانی شروع به حرف زدن پشت سر میزبان کنم، اگر مهمانیهایمان شلوغ و پر از تجملات باشند، یا حتی اگر بزرگترهای فامیل نتوانند ارتباط خوب و صمیمانهای با کوچکترها برقرار کنند؛ مثلا به جای گپ و گفتهای دوستانه، با سوالات بیجا در مورد وضعیت کار، تحصیل و … آنها را تحت فشار بگذارند و … ، طبیعی است که بچهها هم به تدریج تمایل خود را به شرکت در چنین محافلی از دست بدهند و ترجیح دهند در دنیای مجازیشان باقی بمانند.»
او معتقد است که والدین به عنوان الگوی فرزندان مهمترین کسانی هستند که میتوانند به آنها یاد بدهند چه رفتاری داشته باشند: «با تمام تفاوتهای این نسل، باز هم ما اولین الگوهای فرزندانمان هستیم و اگر خود ما صلۀ رحم را به درستی به جا آوریم و ضرورت آن را در عمل خودمان نشان دهیم، فکر نمیکنم که آنها هم به این حد از آن گریزان شوند.»
اشارۀ آرزو به این موضوع، اشارۀ بهجایی به نظر میرسد. آیا والدین و بزرگترها همانقدر که بر حضور فرزندشان در محافل خانوادگی پافشاری میکنند، به طریقۀ صحیح به جا آوردن صلۀ رحم هم فکر میکنند و شرایط را برای آن فراهم میآورند؟
شکی نیست که این روزها دنیای مجازی، هر روز با سرعت بیشتری جایش را در میان مردم باز میکند و در این میان جوانان و نوجوانان را بیش از هر قشر دیگری تحت تاثیر خود قرار میدهد، اما باید آگاه باشیم که هر شخص پیش از حضور در دنیای مجازی، در محیط خانواده و جامعه، قوانین دنیای واقعی را میآموزد و بر اساس آن، قواعد زندگی خود را بنا گذاشته و عادات و رفتارهایش را شکل میدهد.
این مطلب، در پاییز 1395، به سفارش موسسۀ مطبوعه به رشتۀ تحریر درآمده است.