شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! چون بازرگان درگذشت، مال فراوانی از خود بر جای گذاشت، پسر به میراث رسید و از جمله صد بار کالای قیمتی از خز و دیبا و مُشک داشت، که آن بارها به مقصد بغداد بار گشتند و نام مقصد – یعنی بغداد – بر آن نوشتند. چون مدتی از وفات مرد گذشت، پسرش همان بارها را برداشت و به بغداد برد و بدون زحمت به بغداد رسید. در کاروانسرایی وارد شد، سپس خانهای وسیع و عالی اجاره کرد و فرشهای رنگین گسترد و پردههای حریر زربفت آویخت و چند روز به استراحت پرداخت. بزرگان بغداد و بازرگانان برای دیدن او شتافتند. پس از آن …
ادامۀ قصه را گوش کنید.