چون شب چهل و یکم برآمد

 


شهرزاد گفت: ای مَلِک شهرباز! خواهرم دنیازاد مرا به گفتن قصه‌های طولانی و شگفت‌انگیز وامی‌دارد. این حکایت طرفه داستانی‌ست، حکایت دو وزیر و اَنیس‌وجَلیس. ملک شهرباز گفت: چون است آن حکایت؟ و شهرزاد گفت: اندر شهر بصره پادشاهی بود که فقرا را دوست می‌داشت و بذل و بخشش فراوان می‌نمود و به دوست‌داران حضرت محمد(ص) ارادت داشت. اسم آن ملک، محمد بن سلیمان زینی بود. ملک دو وزیر داشت به نام های معین بن ساوی و فضل بن خاقان که ابن خاقان مردی نیکو سیرت و صاحب کرم بود و در بین مردم نفوذی داشت. مردم در مورد جود و سخای او سخن بسیار می‌گفتند. اما معینِ ساوی …
ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved