عاشقانه‌ای از سیده صدیقه عظیمی‌نیا

طاق کسری به حرف آمد و گفت…

طاق کسری به حرف آمد و گفت‌: آمدی عرش را تکان بدهی
شب شبیه تراوش مهتاب، راه و بیراهه را نشان بدهی
بعد عمری نگاه پنجره را‌، رو به سمت بهار باز کنی
مهر خاموش هر چه آتش را‌، دست لرزان موبدان بدهی
عشق را زنده زنده می‌بردند‌، که به خاک سیاه بنشانند
آمدی تا در آن جهالت محض‌، زندگی را به دختران بدهی
سنگ انگار واژه‌ای مانوس‌، با نگاه غریب آینه بود
و تو می‌خواستی به آینه‌ای که هویت نداشت جان بدهی
چه کسی حدس می‌زد اینکه شبی‌، آیه آیه سحر نزول کند
واکنی چشم بسته‌ی دل را‌، آنچه نادیدنی‌ست آن بدهی
تا کبوتر کبوتری نکند ، آسمان ابری است آبی نیست
آمدی بشکنی قفس‌ها را‌، شوق پرواز و آسمان بدهی
با تمام وجود در محراب‌، عشق و احساس را اقامه کنی
به بلال سیاه گلدسته‌، دسته‌دسته گل اذان بدهی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved