مهم نبود کجا… بین شاخههای بهاری
و یا که بر لب دیوار یک بنای اداری
قرار بود بسازیم آشیانهٔ گرمی
برای آمدن هفت هشت جوجهقناری
قرار بود که یک گوشه نه، تمام دلت را
برای من که تو را دوست داشتم بگذاری
قرار بود برای تو عاشقانه بخوانم
نه اینکه دور و برم میلهٔ قفس بشماری
به قلب اهلی خوشباورم خطور نمیکرد
به غول آهنی بالدار دل بسپاری
به جای چشم تو هرروز خیرهام به زمستان
نشسته صندلی خالیات کنار بخاری